گزارشگر:علی ربیـعی - ۱۴ دلو ۱۳۹۸
از دید هانا آرنت ظاهراً عمل سیاسی مگر خشونت نیست. «آرنت بهخوبی از چگونگی شکلیافتن تجربۀ سیاسی زمانۀ ما توسط جنگها و انقلابها آگاه بود. این واقعیت غمبار که هم جنگها و هم انقلابها از زور بیرحمانه برای دستیابی به مقاصدشان استفاده میکنند، مردم را به سوی این باور سوق داده است که سیاست همواره با توسعهطلبی و سلطه همراه است و عمل سیاسی چیزی بهجز خشونت نیست.»
او در زمانهیی میزیست که نفرتپراکنی در اشکال مختلف آن را خود بهعینه در شرق و غربِ عالم به چشم دید و تجربه کرد و در آخر بیچشماندازی روشن از افق آیندۀ بشریت، ادامۀ جامعۀ باز و دشمنانش را به کارل پوپر سپرد که می خواست از مسیر ابطالپذیری به اصلاح امور دنیا برسد و تا دورهیی کوتاه بعد که فوکویاما پایان تاریخ را بهزعم خویش پشتِ دروازههای باز و آزاد کاخ رویایی سفید واشنگتن به رشتۀ تحریر کشید، آنگاه که دیوار برلین فرو ریخته و دیوار آهنینِ شوروی زنگ زده بود و عنقریب که از گردبادی به هوا رود. اما در واقع اگر عمیق بنگریم هیچ چیز عوض نشد مثل همۀ سنواتِ گذشتۀ بشر که مملو از جنگ ها و ستیزها و بگیر و ببندهای جباران است از هر قوم و نژاد که راه رستگاری را در تمرکز قدرت و تجمیع ثروت میدانند، بهویژه حالا که ثمرۀ تاریخ تمدن در قلب لیبرالدموکراسی ۳۰۰ سالۀ امریکایی و بر برج عاجِ اوهام تمکن ثروت و قدرت آن ترامپ بهمثابۀ روالی بیجنبه از زیر پوست این نکتۀ پایانی امکان بروز مییابد. اما از نگاه من آنکه حق مطلب را ادا کرد، باید بگویم به تعبیری از شاعر معاصر فریدون مشیری در بندهای پایانی این شعر که سرود معروف است که سرود:
این آسیاب هی گشت و گشت
لیک آدمیت بر نگشت!
و قرن ما نیز چون قرون گذشته، روزگار مرگ انسانیت است. هرچند لازمۀ نظاممندی اجتماعی هر جامعهیی قدرت است اما قدرتِ غیرپاسخگو در هر حال فساد میآورد اگرچه مزین به برچسبهای زیبا بوده و تصمیم جدی داشته باشد به هر وسیلۀ ممکن ملتش را به بهشت ببرد و امکان خوشبختی از زاویهدید خودی را برای تعداد کثیری از مردم فراهم نماید و غیرخودیها را حواله به زبالهدان تاریخ بدهد و این زبالهدان نیز طنز تلخیست در ادبیات سیاسی معاصر که معمولاً طرفهای پیروز منازعه دشمنان را به آن چاه ویل پرتاب میکنند.
بگذریم که مقدمۀ امید و آرزو برای رسیدن به جامعۀ آزاد و آباد تمامی ندارد اما فیلسوف سیاسی مورد اشارۀ ما آرنت که زادۀ سال ۱۹۰۵در آلمان بود و درگذشتۀ ۱۹۷۵ در نیویورک، در بحرانیترین شرایط تاریخ اروپا زندهگی سراسر رنجبارش را وقف آزادی و آبادی اندیشه کرد، یعنی ازآغاز انقلاب منشویکی روسیه در سال ۱۹۰۵ تا پیروزی انقلاب سوسیالیستی به رهبری لنین در سال ۱۹۱۷ و بعد دو جنگ جهانی اول و دوم و سپس واقعۀ نسلکشی اقوام و اندیشهها و انقلابات و جنبشهای اجتماعی در اروپا و چین و روسیه و حتا عمرش به دیدن حادثۀ واترگیت و استعفا و سقوط رییسجمهور در امریکا نیز کفاف داد، همان که باعث بدنامی نیکسون و حزب جمهوریخواه به علت نفوذ و جاسوسی از حزب دموکراتِ رقیب گردید و با فعل و انفعالات چندی بعد از استعفا و سقوط نیکسون در آخر با روی کار آمدن جیمی کارتر و انقلاب ایران ادامه یافت، هرچند تا آن موقع یعنی سال ۱۹۷۹ بانوی فلسفۀ سیاسی صلح قرن بیست رخ در نقاب خاک کشیده بود و عمرش کفاف نداد تا تجربهیی دیگر از انقلابات اجتماعی که در نوع خود اتفاقی تازه و بینظیر بود را به نقد و تفسیر کشد؛ زیرا به تعبیر میشل فوکو که از آخرین شاگردان مکتب آرنت بود، آن انقلاب قرار بود معنویت را به زندهگانی سراسر مادیمسلک بشریت ارزانی دارد هرچند انقلابات اجتماعی نیز مثل هر پدیدۀ بشری ویژهگیهای اختصاصی خود را دارند.
البته آرنت در خصوص جنجال واترگیت فقط فرصت داشت بنویسد که واقعۀ واترگیت تهدیدی برای دموکراسی امریکاییست که ریشه در انقلاب سیاسی اجتماعی قرن ۱۹ آن کشور داشت که برخلاف انقلاب فرانسه که انقلاب گرسنگان بود، انقلاب امریکا زمینۀ انتخابگری و احترام به قانون را بسترسازی کرد . به همین علت، آرنت ماجرای واترگیت را ضربهیی به مبانی دموکراسی امریکایی میدانست هرچند از پیشتر در ذات آن دموکراسی صدها واقعۀ متضاد چون فعالیتهای ضدکمونیستی سناتور جوزف مککارتی معروف به جریان سرکوب مککارتیسم و سپس ترور مشکوک جوزف کندی رییسجمهور دمکرات و واقعۀ خلیج خوکها در کوبا و اعمال قدرت با ترور و تضیع حقوق سیاهپوستان همه و همه آن وقایع گویای یک تعریفِ خاص است که بشریت برای رسیدن یا رفتن به سمت مسیر توسعۀ اخلاقی به تعبیر کانتی آن راه درازی در پیش دارد و این قافله کماکان در حال کجرویست.
از طرف دیگر، هانا آرنت به عنوان یک فیلسوف سیاسی و صلحدوست به دنبال پاسخی بود در خصوص خشونت و جنگطلبیِ نوع بشر و اینکه آیا امکانی وجود دارد که بتوان با اصلاح قوانین و آموزشهای اجتماعی جلوِ خشونت و جنگ را گرفت که شاهد ماجرا تلاشهای بیوقفۀ ایشان در طی زندهگی به جهت تلطیف روابط در جهان سیاست و قدرت بود به اُمیدی که بتوان از دل آن به جهانی عاری از جنگ و خشونت رسید.
آرنت در اثر فلسفى ـ سیاسى با عنوان «قدرت و قهر» با دقتى موشکافانه و به نیت ساختن دنیایی بهتر به بررسى نقش قدرت و خشونت سازمانیافتۀ نهادهای رسمی و غیررسمی در فرایند تحولات اجتماعى پرداخته و نشان داده است که آنها مفاهیمى کاملاً متفاوت و حتا متضادند و در ادامۀ در دیگر آثارش همچون حقیقت و دروغ در سیاست با اشاره به دولتمردانی خودشیفته در تصور خودی و غیرخودی تودهها و نیز دربارۀ انقلاب و وضع بشر با امید فرمولبندی راه نجاتی از مخمصۀ جنگ و ستیز در عرصههای مختلف به دنبال همین مفاهیم یعنی اخلاقی کردنِ امر سیاست بوده است؛ وظیفهیی که اهالی فلسفه از آغاز عصر روشنگری تا آرنت و آیزایا برلین، با همۀ توان در جهت تحقق این امر والا کوشیدهاند هرچند ره به جایی نبردند.
به دلیل زندهگی در خشونتبارترین و ویرانگرترین قرن تاریخِ انسان، آرنت بهخوبی از چگونگی شکلیافتن تجربۀ سیاسی زمانۀ ما توسط جنگها و انقلابها آگاه بود. این واقعیت غمبار که هم جنگها و هم انقلابها از زور بیرحمانه برای دستیابی به مقاصدشان استفاده میکنند، مردم را به سوی این باور سوق داده است که سیاست همواره با توسعهطلبی و سلطه همراه است و عمل سیاسی چیزی بهجز خشونت سازمانیافته به جهت بسط قدرت دولتهای مستقر نیست که گاهی مسبب جنبش یا انقلاب اجتماعی متضاد با وضع موجود میگردند، همانکه لنین نیز عامل اصلی آن را فروپاشی هیأت حاکمه از درون میداند.
بعد از مدرنیسم و تغییرات بیشمار صنعتی و عبور از ماشین به تعبیر آرنت دنیای نرم و پیچیدۀ پستمدرن دنیای تضادها و تزاحمهای اجتماعی است و هممعناییِ کلاسیک سیاست و آزادی جایِ خود را به هممعناییِ مُدرن سیاست و خشونت داده است و لذا هنگامی که وضعیت به نقطۀ بازگشتناپذیر برسد، امکان نجات معنای امر سیاسی وجود نخواهد داشت و ما کماکان با شکل های متنوعی از خودکامگی رودروییم که در طول تاریخ مدون بشر همین خودکامگی و سلطۀ یکجانبه و چندجانبه راه رفتن در قهقرای جنون قدرت و خشونت بوده است. باید خیلی هوشیار بود در هر سطحی از زندهگی به این بلای خودبزرگبینی دچار نشد زیرا خودکامگی از عوارض وجود بیوجود آدمیست که هیچ بنات و نباتی دچار این عارضه نمی شوند زیرا بنای جهان هستی منهای آدمی بر تکوین و غریزه است لذا در هر اتفاقی پیرامون جهان برای شئ غیر از انسان علتی متصور نیستیم، هرچه هست اتفاق بیتعارف سنگ و شیشه است! که درهر صورت نتیجه یکی است.
آرنت معتقد است هیچ نوع تفکر یگانهانگارانه یا آموزۀ یکدستسازانهیی مناسب زندهگی بشر نیست و ما انسانهای معمولی وظیفه داریم از اهل سیاست و فلسفه بخواهیم که به گونهگونی ابناء بشر احترام بگذارند و برای سعادت حدومرزهای ایدیولوژیک قایل نشوند. او غنای جهانی را طلب میکرد که با توسل به خردورزی توام با تکثر، جهانی آرامتر و مهربانتر بیافریند.
گاهی با جملاتی احساساتی تذکر میدهد که اگر مردم یک کشور نابود شوند، تنها یک مردم یا یک کشور یا شمار مفروضی از افراد نابود نمیشوند بلکه بخشی از جهان مشترک ما، جنبهیی از جهان که خود را تاکنون برای ما آشکار ساخته است نابود میشود و باید متوجه باشیم سیاستهای خشونت آمیز و ویرانگر به هر میزان که نابودگر و موجب پایانیافتن جهان شود، خود را و تمدن بشری را به سمت نابودی میکشاند .
ما در جهانی زندهگی میکنیم که خشونت و جنگ یک قدم پا پیش گذاشته و از توحش قبیلههای ابتدایی به سمت تمدن و پیشرفت نهایی گام برداشته است و لذا چون با نقشهها و موازین از پیش طراحیشدۀ دقیق جلو آمده است، با خسارات جبرانناپذیری نیز همراه است. پیچیدهگیهای نرمافزاری در عرصۀ جنگ نیز کمک کرده است تا این جغد شوم سایهاش را به هرجای ممکن که فکرش را بکنید بسط دهد. مفاهیم جنگی مثل هر امکان بشری از شال و کلاه و شمشیر به آسمان و از آنجا به شرایط سایبرنتیک رسیده است. تصور کن ماشینی را میخری قسمت اتوماسیون آن را نرمافزاری پشتیبانی کند که همۀ کدهایی را که عملیاتی دستگاه است، اشتباه باشد و هر وسیلۀ الکترونیکی با سادهترین روش ممکن به عاملی انفجاری تبدیل شود. راستی اگر تقدیر این گونه رقم بخورد، از تمدن و آیندۀ بشر چه میماند جز نقطۀ سیاهی که شاید خاکستری باشد از جنگلی که سوخت.
اینها همه برگرفته از اندیشههای مخربیست که دارد مثل موش تمدن را از درون میجود و از بیرون بیماری طاعون را تا کورترین زوایای زندهگی ساری میکند. عوامل و متغیرهای بیشماری در ایجاد این سردرگمی دخیل اند اما یکی از واضحترین دلایل وضعیت تعلق خاطر به مالکیت خصوصی و عدم پذیرش تکثرگرایی و بیاحترامی به آزادیست که نوع بشر را بهشدت آزار میدهد هر چند مالکیت بر منافع فردی ابزار آزادیست اما تدوین قوانین مالیاتی میتواند سدی در برابر سلطۀ ناشی از مالکیت بیحدوحصر باشد.
نگاه خودمحورانه و جهتدهی خودخواهانه هرچند بر اساس تصوری از خیرخواهی خودی و غیرخودی باشد که این دایره چه در ابعاد ملی و یا جهانی هر آن که تنگتر گردد به دنبال آن به آشفتهگی در مناسبات اجتماعی میانجامد و هیچ کس از مضار آن ایمن نیست، لذا در جهانی که میلیاردها گلوله از تفنگ صفرها و یکها آمادۀ شلیک میباشند و ماجرا هم زیاد پیچیده نیست و فرمان نیز در کنترل نرمافزاری قرار دارد که از اندیشه و اخلاق بینیاز است و آتش عشقی جانسوز نیز در سینه ندارد. لذا اگر هانا آرنت در کتاب وضع بشر میگوید توتالیتاریسم فردیتِ انسانها را خُُرد میکند و شخصیت انسانها را به هیچ تقلیل میدهد تا جایی که دیگر هیچ کس مگر دیکتاتور دیده و شنیده نشود، بر اساس دادههای امروزی تأکیدی منطقیست که باید در پی راه علاجی برای آن بود.
با وجود اینکه تودههای میلیونی نمایش داده میشوند و در همه جا نیز دیده میشوند اما در واقع هیچ کس در هیچ جا حضور ندارد و در نهایت همه در بدبختی و فلاکت با هم شریک و برابرند اما در عمقِ ماجرا هیچ جهان مشترکی در جامعۀ دیکتاتورزده وجود ندارد، زیرا فردیت انسانها به کناری زده شده است.
«ما میخواهیم جناح راست مسوولیت تغییر زندهگی و حیات ایتالیا را بر عهده گیرد و در این راه اگر لازم بود، از روشهای انقلابی هم استفاده کند» هنگامی که بنیتو موسولینی در مارس ۱۹۱۹ در میدان سنسپونکرو این سخنان را بر زبان راند، هنوز جنبش فاشیسم در ایتالیا به قدرت نرسیده بود. در آن زمان ایتالیا به عرصۀ رقابت سیاسی لیبرالها، سوسیالیستها، کمونیستها و فاشیستها بدل شده بود. اما در نهایت، چنانکه موسولینی آرزو کرده بود، جناح راست یعنی فاشیستها قدرت را به چنگ آوردند و مسوولیت تفسیر زندهگی مردم ایتالیا را برعهده گرفتند به همین سبب آنتونیو گرامشی از مبارزین راه آزادی در همان روزها میگوید “این مستاجر طبقۀ ششم نیست که با فاشیسم مخالف است بلکه فاشیسم است که با مستاجر طبقۀ ششم مخالف است” یعنی برای بینش مبتنی بر توتالیتر مفهوم آدمیت منتقد باید به کناری زده شود تا سیستم آزادی عمل گستردهیی برای منویات دولت ویشی داشته باشد.
باری در این جهان تیره و تار که استبداد میسازد، فضایی برای نقد و گفتوگو نمیماند و پایان گفتوگو نیز به منزلۀ پایان تفکر است.
در آخر اضافه کنم از دید من یکی از مشکلات جهانِ ما این است که حاکمان برای حکومت کردن بسیار حریصاند و همه چیز را فقط برای خود میخواهند و تعارفی هم اگر میکنند از سر خیر خواهی نیست بلکه القاء این باور است که ما منت گذاشتیم تا بر شما حاکم شویم و شما باید خوشحال و مزین باشید که حاکمانی چون ما سایۀشان بر سرتان مستدام است. آزادی و انتخاب هم یعنی آزادی و انتخاب اکثریت که ماییم و اطاعت محض یعنی اقلیت که شمایید و متأسفانه در این خصوص شرق و غرب هم نداریم و به تعبیر حافظ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند!
Comments are closed.